خسته ولی گاهی امیدوار
عشق می ماند ،انسان ها هستندکه عوض می شوند

وقتی می گویم دیگربه سراغم نیا،فکر نکن فراموشت کردم

یادیگردوستت ندارم نه ،من فقط فهمیده ام وقتی دلت بامن نیست

بودنت مشکلی راحل نمیکند.....تنها دلتنگ ترم میکند.


برچسب‌ها: دلتنگی , تجربه ,
+ تاريخ چهار شنبه 22 آذر 1391ساعت 14 نويسنده ... |

این روزها روح و روانم به شدت افسرده است!

غم دوریت ازیک سو،غم نداشتنت ازسوی دیگر

امادلیل اشفتگیم فرای این ماجراهاست

ترس از دلدادگیت به دیگری مراپریشان کرده!

+ تاريخ چهار شنبه 15 آذر 1391ساعت 21 نويسنده ... |

نوشت "قم حا" ...

همه به اوخندیدند!!

گریست ...

گفت :به "غم ها"یم نخندید...

که هرجورنوشته شود درد دارد!!

ازته به سربخوان تامنه ان روزها را بشناسی .....

+ تاريخ شنبه 11 آذر 1391ساعت 18 نويسنده ... |

تو

انقدر ازهرزه ها دوستت دارم شنیدی

که

عاشقانه های من

برایت گزافه ای بیش نبود.

+ تاريخ چهار شنبه 3 آبان 1391ساعت 12 نويسنده ... |

ادمها

فقط ادم هستند

نه بیشتر ونه کمتر

اگر کمتر ازچیزی که هستند نگاهشان کنی

انها راشکسته ای

واگر بیشتر از ان حسابشان کنی

انهاتورا می شکنند

بین این ادمهایٍ ادم ،فقط باید عاقلانه زندگی کردنه عاشقانه.


برچسب‌ها: تجربه,
+ تاريخ دو شنبه 1 آبان 1391ساعت 19 نويسنده ... |

شاعر ازکوچه مهتاب گذشت

لیک شعری نسرود

نه که معشوقه نداشت !

نه که سرگشته نبود!

سالهابود دگر کوچه مهتاب خیابان شده بود

 

+ تاريخ شنبه 1 مهر 1391ساعت 20 نويسنده ... |

بعضی ادمایهومیان 

یهوزندگیتوقشنگ میکنن

یهومیشن همه ی دلخوشیت 

یهومیشن دلیل خنده هات

یهومیشن دلیل نفس کشیدنت

بعدهمینجوری یهو میرن

یهوگند میزنن به ارزوهات

یهومیشن دلیل همه غصه هات وهمه ی اشکات

یهومیشن سبب بالانیومدن نفست........

(بقول پسرخاله:وقتی اومدی نفهمیدم کی اومد،وقتی همه جاروبهم ریختی ورفتی فهمیدم کی اومده!!)

  

                                                                                                                      

+ تاريخ شنبه 25 شهريور 1391ساعت 23 نويسنده ... |

دوست داشتن برتر از عشق است .....

عشق یک جوشش کورکورانه است وپیوندی از سر نابینایی،ودوست داشتن پیوندیست خوداگاهانه واز روی بصیرت روشن وزلال .دررواقع عشق به راحتی وحتی دریک نگاه بوجودمی اید(خودم به تنفردریک لحظه بیشتر اعتقاد دارم) ولی دوست داشتن زمان میخواهد.

دکترشریعتی:"به هرکه دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن برتر است ،وبه هرکه دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است"

 


برچسب‌ها: تجربه ,
+ تاريخ شنبه 25 شهريور 1391ساعت 23 نويسنده ... |

کاش نجابتم را بهانه رفتنت نمیکردی!

تابادیدن هر هرزه ای

به خودم نگویم

اگر مثل این بودم اونمیرفت....

+ تاريخ چهار شنبه 22 شهريور 1391ساعت 22 نويسنده ... |

شیشه ی نازک احساس مرادست نزن !

چندشم میشود ازلکه ی انگشت دروغ

انکه میگفت مرا می فهمد

کو؟کجارفت؟که احساس مراخوب فروخت!

+ تاريخ سه شنبه 21 شهريور 1391ساعت 19 نويسنده ... |

یادتان باشد ،وقتی خورشید می درخشد هرکسی می تواند دوستتان داشته باشد

درطوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعاً به شما علاقه دارد.

+ تاريخ جمعه 10 شهريور 1391ساعت 22 نويسنده ... |

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمی کند

کسانی هستند که هرگز تکرار نمی شوند

حرف هایی هست که معنی شان راخیلی دیر می فهمیم

+ تاريخ دو شنبه 5 شهريور 1391ساعت 23 نويسنده ... |

یافتن عشق مانند یافتن کفش است

گاهی ادمها به دنبال انهایی که زیباهستندمی روند

امادرنهایت

یکی که باان احساس راحتی می کنند را برمی گزینند

+ تاريخ دو شنبه 2 مرداد 1391ساعت 14 نويسنده ... |

ادمها برای هم سنگ تمام می گذارند

نه وقتی که درمیانشان هستی!

انجاکه درمیان خاک خوابیده ای

سنگٍ تمام را می گذارند ومی روند

می روند!

+ تاريخ پنج شنبه 29 تير 1391ساعت 11 نويسنده ... |

گاه دلتنگ می شوم دلتنگتراز تمام دلتنگی ها

حسرت ها را می شمارم

وباختن ها

وصدای شکستن را

نمیدانم من کدامین امید را ناامیدکردم

وکدام خواهش را نشنیدم

وبه کدام دلتنگی خندیدم

که چنین دلتنگم

 

+ تاريخ پنج شنبه 15 تير 1391ساعت 20 نويسنده ... |

چون دوستت می دارم ،

مجبور نیستی ان گونه که در روز اشنایی مان بودی ،

باقی بمانی!

چون دوستت می دارم ،

مجبور نیستی خودت را محدود کنی

به تصویری که از تو زنده مانده در من !

چون دوستت می دارم ،

می توانی انچه هستی باقی بمانی و

انچه نیستی شوی !

 

 

 

 

 

+ تاريخ دو شنبه 12 تير 1391ساعت 10 نويسنده ... |

فرقی ندارد زودتر

یا دیرتر

با اندکی تاخیر

جا می گذارد زندگی

ما را

چون صفحه ای از روزنامه

در ایستگاهی بی نشان

درمِهی دلگیر ...

 

+ تاريخ پنج شنبه 4 خرداد 1391ساعت 22 نويسنده ... |

وقتی چیزی بسیار به چشمانمان نزدیک باشد نمیتوانیم انرا ببینیم ،برای دیدن به فاصله ای نیازمندیم.

سلام اول به خدا بعدبه همه اونایکه نگاه مهربونشونو به این صفحه دوختن ،فاصله از خدا میتونه ادمارو داغون کنه وقتی تو این مدت کوتاهی که نبودم دوباره برگشتم پیش خدا واشتی کردم باهاش بهم یه جراتی داد که تونستم حرفی که چن سال تو دلم بودو به یکی بگم شاید نتیجه ای نداشت ولی حداقل ارومتر شدم .من چیزی کم ندارم یچیزایی از دست دادم ولی خیلی چیزای دیگه بجاش میشه بدست اورد وقدر چیزایکه دارمو باید بدونم قبل از اینکه دیرشه مثه دوستای خوبی که اینجادارم دلم واستون تنگ شده بود.

 

+ تاريخ چهار شنبه 3 خرداد 1391ساعت 1 نويسنده ... |

 روزای خوبی نیست.

ازماکه گذشت ولی به دیگری موقتی بودنت راگوشزد کن تا ازهمان اول فکری به حال جای خالیت کند. 

+ تاريخ دو شنبه 28 فروردين 1391ساعت 20 نويسنده ... |

 وقتی که دیگر نبود،من به بودنش نیازمند شدم،وقتی که دیگر رفت ،من به انتظار امدنش نشستم،وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،من او را دوست داشتم،وقتی که اوتمام کرد،من شروع کردم ،وقتی که او تمام شد، من اغاز کردم،چه سخت است تنها متولدشدن ،مثل تنها زندگی کردن است،مثل تنها مردن.........

+ تاريخ شنبه 26 فروردين 1391ساعت 18 نويسنده ... |

 جاده های بی پایان را دوست دارم

دوست دارم باغ های بزرگ را

رودخانه های خروشان را

من تمام فیلم هایی را

که در انها

زندانیان موفق به فرار می شوند

دوست دارم!

دلتنگ رهایی ام

دلتنگ نوشیدن خورشید

بوسیدن خاک

لمس اب 

درمن یک محکوم به حبس ابد 

پیروخمیده 

باذره بینی در دست 

نقشه های فرار را مرور می کند!


 

+ تاريخ دو شنبه 21 فروردين 1391ساعت 22 نويسنده ... |

بیا کودک شویم ...مثل تمام ان روزهای خواب وخرگوش

مثل ان روزهایی که واژه ی زیستن بی معنی تر از ان بودکه فکر ما را مشغول خودش کند

ومابدون ترس همه ی ظهرهای گرم تابستان راروی لبه پشت بام می دویدیم

ومرگ احمق تر از ان بودکه مارا دنبال کند

خوب نگاه کن،ماهنوز محتاجیم به نقاشی های کودکی مان ،که ساده می کرد زندگی را دریک مربع کج وکوله که نامش خانه بود

ودوخط موازی ابی که رودخانه را به خانه مان می اورد

ساده مثل لامپ خانه ی نقاشی مان که هیچ احتیاجی به سیم کشی نداشت ومداد زرد برای همیشه نورانی می کرددربی خیالی قبض های برق

بیا کودک شویم وهمه ی مردم دنیا را کودک ببینیم انقدر کودک وپاک که در خانه ی نقاشی مان را همیشه باز بگذاریم

مثل ان روزها که رفتند وهیچ فکر نکردند که مادیگر شماره ی پاهایمان از چهل گذشته

وراست می گفت انگار،دیگر امیدی به بازگشت نیست

دیگر نقطه ی اتصالی نیست ،دیگر دستمان به نقاشی نمی رودواگر هم برود دیگر مداد رنگی های شش رنگ جواب  دنیای پر زرق برقمان را نمی دهد

دلم برای مداد رنگی های شش رنگ تنگ شده است.دلم برای ان روزها که عصرها دلم نمی گرفت تنگ شده است

دلم برای ان روزها که نمی فهمیدم خیلی چیزها را ، تنگ شده است وچقدر می خندیدم به حماقت او که از من بزرگتر بودوعاشق

چقدر خوب بود که نمی فهمیدم دور است دنیای کودکی ام ومن خسته اما چه کنم؟

منی که از دنیای بی کودکی می ترسم

منی که از تمام خطوط منحنی رسم شده می ترسم

گویی شیاطینی هستند که می خواهندازخطوط راست وشکسته که هیچ وقت خاطره ی کودکی شان رافراموش نکرده اند دلبری کنند......

+ تاريخ جمعه 18 فروردين 1391ساعت 22 نويسنده ... |

 سلام به همه دوستای گلم . امروز حالم خیلی خوبه به دلایل زیاد یکیش برفه اینجا برف اومده بیشتر از اونچیزیکه تا حالا دیدم! دوم اینکه یه ادم بی شخصیت بخاطر وب من داره خودشو به اب واتیش میزنه یعنی وب من اونقد ارزش داره که یکی اعصابش ریخته بهم واین واسه من خیلی ارزش داره  .

در جواب این بی شخصیت باید بگم منظور حرفات اصلاً واسم مفهوم نداشت خواستت چیه ؟! اصلاً خودت میدونی هدفت از این حرفای زشت چیه! ولی واسه من مهم نیستی .من راهی رو انتخاب می کنم ومیرم که دوسدارم.

+ تاريخ شنبه 27 اسفند 1390ساعت 12 نويسنده ... |

 سعدی:

چنان قحط سالی شد اندر دمشق                                            که یاران فراموش کردند عشق

شفیعی کدکنی:

دراین قحط سال دمشقی

اگرحرمت عشق راپاس داری

تورا می توان خواند عاشق

وگرنه به هنگام عیش وفراخی

به اواز هر چنگ و رودی 

توان از لب هر مخنث 

ره عاشقی را شنیدن سرودی! 

+ تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390ساعت 1 نويسنده ... |

 موسیقی عجیبیست مرگ 

بلندمیشوی  

وچنان ارام ونرم می رقصی

که دیگر هیچ کس تورا نمی بیند

+ تاريخ سه شنبه 23 اسفند 1390ساعت 23 نويسنده ... |

 چقد این روزا همه چی سردو بی روح شده وقتی به یکی جوابی میدی که دلش نمیخواد به خودش اجازه میده هر فکر درست ونادرستی درموردت بکنه  .چرا بعضی از ماها  ظرفیت شنیدن خلاف میلمون رو نداریم .

این روزا اونقدحالم از هرچیز کوچیکی گرفته میشه که دیگه وبم داره میشه شکایت از خودم از ادما حتی از خدا  . ولی انصافاً اگه این وب نبود کجامیخواستم حرفامو بذارم !

+ تاريخ دو شنبه 22 اسفند 1390ساعت 1 نويسنده ... |

چرا گاهی دلت میخواد تنهاباشی یعنی هیچکی نباشه دوروبرت ولی دقیقاً همون موقع همه پیشتن واین واسه من یعنی عذاب ولی گاهی برعکسشم پیش میاد دوس نداری تنها باشی دوروبر هرکی میریا کار داره وقت نداره بعداً خودش بهت سر میزنه زنگ میزنه ولی خب بعداً که دیگه فایده نداره حداقل من اینطوریم واسه من فایده نداره .

دیروز دقیقاً روزی بود که دلم میخواست تنها باشم ولی همه خواهرام اومده بودن خونه بابام عذابی بود! حالا خواهرام هیچی ،بچه هاشون از اون بچه هایی هستن که جدیداً میگن پیش فعال! خدانکنه بچه من پیش فعال شه خودم از فعالیت درش میارم ادبش میکنم . دیشبم این پرسپولیس بازی داشت بچه خواهرم (ایمان) عشق پرسپولیسه حالش بد گرفته شد خوشم اومد حال کردم!

+ تاريخ پنج شنبه 18 اسفند 1390ساعت 10 نويسنده ... |

میزی برای کار

کاری برای تخت

تختی برای خواب

خوابی برای جان

جانی برای مرگ

مرگی برای یاد

یادی برای سنگ

این بود زندگی ....

 (حسین پناهی )

+ تاريخ سه شنبه 16 اسفند 1390ساعت 12 نويسنده ... |

 کسی در این سوز وسرما دست هایت را نمی گیرد،درجیب بگذارشان ،شاید ذره ای خاطره ته جیب مانده باشد که هنوز گرم است.

+ تاريخ چهار شنبه 10 اسفند 1390ساعت 13 نويسنده ... |

در زندگی جسارت عاشقانه از دست دادن را داشته باش ،نه حقارت به هرقیمتی نگه داشتن را! 

(این جمله بالارو دیشب یکی بهم اس داده بود نفهمیدم کی بودولی هرکی بود دمش گرم )

+ تاريخ سه شنبه 9 اسفند 1390ساعت 11 نويسنده ... |

 شبیه کسی شده ام

که پشت دود سیگار شب با خودمی گوید

بایدترک کنم!

سیگار را

خانه را

زندگی را

وباز  پُکی دیگر می زند...!

+ تاريخ دو شنبه 8 اسفند 1390ساعت 20 نويسنده ... |

 توماه رابیشترازهمه دوست می داشتی

وحالا ماه هرشب

تورا به یاد من می اورد

میخواهم فراموشت کنم

اما این ماه

باهیچ دستمالی از این پنجره ها پاک نمی شود! 

+ تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390ساعت 13 نويسنده ... |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد