خسته ولی گاهی امیدوار
عشق می ماند ،انسان ها هستندکه عوض می شوند

بیا کودک شویم ...مثل تمام ان روزهای خواب وخرگوش

مثل ان روزهایی که واژه ی زیستن بی معنی تر از ان بودکه فکر ما را مشغول خودش کند

ومابدون ترس همه ی ظهرهای گرم تابستان راروی لبه پشت بام می دویدیم

ومرگ احمق تر از ان بودکه مارا دنبال کند

خوب نگاه کن،ماهنوز محتاجیم به نقاشی های کودکی مان ،که ساده می کرد زندگی را دریک مربع کج وکوله که نامش خانه بود

ودوخط موازی ابی که رودخانه را به خانه مان می اورد

ساده مثل لامپ خانه ی نقاشی مان که هیچ احتیاجی به سیم کشی نداشت ومداد زرد برای همیشه نورانی می کرددربی خیالی قبض های برق

بیا کودک شویم وهمه ی مردم دنیا را کودک ببینیم انقدر کودک وپاک که در خانه ی نقاشی مان را همیشه باز بگذاریم

مثل ان روزها که رفتند وهیچ فکر نکردند که مادیگر شماره ی پاهایمان از چهل گذشته

وراست می گفت انگار،دیگر امیدی به بازگشت نیست

دیگر نقطه ی اتصالی نیست ،دیگر دستمان به نقاشی نمی رودواگر هم برود دیگر مداد رنگی های شش رنگ جواب  دنیای پر زرق برقمان را نمی دهد

دلم برای مداد رنگی های شش رنگ تنگ شده است.دلم برای ان روزها که عصرها دلم نمی گرفت تنگ شده است

دلم برای ان روزها که نمی فهمیدم خیلی چیزها را ، تنگ شده است وچقدر می خندیدم به حماقت او که از من بزرگتر بودوعاشق

چقدر خوب بود که نمی فهمیدم دور است دنیای کودکی ام ومن خسته اما چه کنم؟

منی که از دنیای بی کودکی می ترسم

منی که از تمام خطوط منحنی رسم شده می ترسم

گویی شیاطینی هستند که می خواهندازخطوط راست وشکسته که هیچ وقت خاطره ی کودکی شان رافراموش نکرده اند دلبری کنند......

+ تاريخ جمعه 18 فروردين 1391ساعت 22 نويسنده ... |

 زیر بار عشق قامت راست کردن ساده نیست

موج ها باری گران بر دوش دریا می کشند.

به خداحافظی تلخ تو سوگند،نشد

که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تومیوه ی ممنوع ولی لبهایم

هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند ،نشد

باچراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر

هیچ کس!هیچ کس اینجابه تو مانند نشد

خواستند ازتو بگویند شبی شاعرها

عاقبت باقلم  شرم نوشتند:نشد

 

 

 

+ تاريخ یک شنبه 13 فروردين 1391ساعت 22 نويسنده ... |

دریا صداکه می زندم،وقت کار نیست

دیگر مرا به مشغله ای اختیار نیست

 پَرمی کشم به جانب هم بغض هر شبم

ایینه ای که هیچ زمانش غبار نیست

دریاومن چقدر شبیهیم ،گرچه باز

من سخت بی قرارمواو بی قرار نیست

با اوچه خوب می شود از حال خویش گفت

دریا که ازاهالی این روزگار نیست 

امشب ولی هوای جنون موج می زند

دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست 

ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ،ببین 

دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست.

"محمدعلی بهمنی" 

 

+ تاريخ یک شنبه 13 فروردين 1391ساعت 1 نويسنده ... |

شاهد بوده ای

لحظه ی تیغ نهادن برگردن کبوتر را؟

وابی که پیش از ان

چه حریصانه وابلهانه ،می نوشد پرنده؟

تو ان لحظه ای

توان تیغی

توان ابی

من.......

من ان پرنده بودم!

+ تاريخ پنج شنبه 10 فروردين 1391ساعت 23 نويسنده ... |

 سلام . کمتر از بیست ساعت دیگه سال تحویل میشه .دل خیلیارو شکوندیم اشک خیلیارو در اوردیم خندیدیم خندوندیم گاهی بد بود گاهی خوب بود گاهی نا امید بودیم حتی از فردامون گاهی هم سنگ صبور بقیه بودیمو به درد دلاشون گوش دادیم گاهی حتی نتونستیم حرفمونو با کسی در میون بذاریم گاهی هم ...... از بدیا نگم بهتره ./ 

خیلیا از دستم ناراحت شدن توهمین فضای مجازی خیلیا از پستام بد برداشت کردن حتی یکی دو نفر حرفای زشت زدن وگفتن دنبال پسر واسه بیکاریت هستی  واین دونفر هنوز دقیق نشناختن وقضاوت کردن .خب دوستای خوبی هم  پیدا کردم  همه اینایکه لینکشون کردم دوستای خوب من هستن فراتر از یه وب ویه کامنت واین واسه من خیلی ارزش داره.

یه یادی هم بکنم از اونیکه پارسال این موقع ها پیشمون بودن باهم خندیدیم گریه کردیم ولی خب حالا نیستن جاشون پیشمون خالیه تودلمون جادارن  یادشون تو خاطرمون هست.

خب دیگه خلاصه کنم سرتون دردنیارم . همه این ادمایی که گفتم دوسشون دارم ممکنه گاهی دلم گرفته از حرفاشون ولی کینه ای نیستم .امیدوارم همه اونایکه این پستو می خونن تاته یاحتی نمیخونن ورد میشن سال جدیدو خوب شروع کنن چون سالی که نکوست از بهارش پیداست وامید به اینده هیچ وقت نا امید نشیم همه مون.

دوستون دارم .جلو جلو عیدتون مبارک.

+ تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390ساعت 16 نويسنده ... |

 سلام به همه دوستای گلم . امروز حالم خیلی خوبه به دلایل زیاد یکیش برفه اینجا برف اومده بیشتر از اونچیزیکه تا حالا دیدم! دوم اینکه یه ادم بی شخصیت بخاطر وب من داره خودشو به اب واتیش میزنه یعنی وب من اونقد ارزش داره که یکی اعصابش ریخته بهم واین واسه من خیلی ارزش داره  .

در جواب این بی شخصیت باید بگم منظور حرفات اصلاً واسم مفهوم نداشت خواستت چیه ؟! اصلاً خودت میدونی هدفت از این حرفای زشت چیه! ولی واسه من مهم نیستی .من راهی رو انتخاب می کنم ومیرم که دوسدارم.

+ تاريخ شنبه 27 اسفند 1390ساعت 12 نويسنده ... |

 برای من

دوست داشتن

اخرین دلیل دانایی ست

اما هوا همیشه افتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

ومن گاهی اوقات مجبورم

به ارامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش اسوده است

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست 

چقدر............

+ تاريخ پنج شنبه 25 اسفند 1390ساعت 15 نويسنده ... |

 سعدی:

چنان قحط سالی شد اندر دمشق                                            که یاران فراموش کردند عشق

شفیعی کدکنی:

دراین قحط سال دمشقی

اگرحرمت عشق راپاس داری

تورا می توان خواند عاشق

وگرنه به هنگام عیش وفراخی

به اواز هر چنگ و رودی 

توان از لب هر مخنث 

ره عاشقی را شنیدن سرودی! 

+ تاريخ چهار شنبه 24 اسفند 1390ساعت 1 نويسنده ... |

 موسیقی عجیبیست مرگ 

بلندمیشوی  

وچنان ارام ونرم می رقصی

که دیگر هیچ کس تورا نمی بیند

+ تاريخ سه شنبه 23 اسفند 1390ساعت 23 نويسنده ... |

 چقد این روزا همه چی سردو بی روح شده وقتی به یکی جوابی میدی که دلش نمیخواد به خودش اجازه میده هر فکر درست ونادرستی درموردت بکنه  .چرا بعضی از ماها  ظرفیت شنیدن خلاف میلمون رو نداریم .

این روزا اونقدحالم از هرچیز کوچیکی گرفته میشه که دیگه وبم داره میشه شکایت از خودم از ادما حتی از خدا  . ولی انصافاً اگه این وب نبود کجامیخواستم حرفامو بذارم !

+ تاريخ دو شنبه 22 اسفند 1390ساعت 1 نويسنده ... |
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 11 صفحه بعد